نوروز 93 - 1
القصه داستان از این قرار بود27 اسفند آخرین روز سال92 بود که پسر مامان رفت مهدکودک، وهمچنان منتظر عید ویه عالمه تعطیلات کنار مامانی و بابایی .......... خونه تکونی که تموم شده ...منتظر چهارشنبه سوری بودیم که پسر وروجک این که مراسمو بجا بیاره که حسابی با آقای پدر بجا آورد و خیلی بهش خوش گذشت البته چهارشنبه سوری رو سه نفری گذرونیدم ................. و کم کم وسایل سفره هفت سین رو با کمک پسر بازیگوش آماده کردم گفت مامانی میخوام رو تخم مرغ رو استیکرز بچسبونم حال یه سفره هم به من بده ، گفتتم مامانی میخوام رو میز بچینم گفت نه مگه میشه اسمش سفره هفت سینه ........................رو میز که نمیشه .......... خلاص...
نویسنده :
مامانی و بابایی
11:58