اهورااهورا، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 8 روز سن داره

خاطرات اهورا با مامانی وبابایی

نوروز 93 - 1

1393/1/31 11:58
1,517 بازدید
اشتراک گذاری

القصه

 داستان از این قرار بود27 اسفند آخرین روز سال92 بود که پسر مامان رفت مهدکودک، وهمچنان منتظر عید ویه عالمه تعطیلات کنار مامانی و بابایی ..........

خونه تکونی که تموم شده ...منتظر چهارشنبه سوری بودیم که پسر وروجک این که مراسمو بجا بیاره که حسابی با آقای پدر بجا آورد و خیلی بهش خوش گذشت البته چهارشنبه سوری رو سه نفری گذرونیدم

.................

و کم کم وسایل سفره هفت سین رو  با کمک پسر بازیگوش آماده کردم  گفت مامانی میخوام رو تخم مرغ رو استیکرز بچسبونم حال یه سفره هم به من بده ، گفتتم مامانی میخوام رو میز بچینم گفت نه مگه میشه اسمش سفره هفت سینه ........................رو میز که نمیشه ..........

خلاصه یه سفره رو میز انداخت و شروع کرد به هنرنمایی ، منم ازاین که دیدم خیلی مشتاقه ،  من هم استقبال کردم و از خدای مهربون سلامتی و شادی رو برای خونمون خواستم

با بابایی که صحبت کردیم قرار براین شد که سال تحویل رو بریم خونه بابا جمال و مامان الهه ، واقعا لحظه سال تحویل یه جور خواستیه دوست داشتیم دور رو برمون شلوغ باشه ...

لحظه سال تحویل سال 93 روز پنج شنبه ساعت 8/27 شب بود

که بعدازظهر پنج شنبه به سمت خونه مامان الی راه افتادیم وقتی رسیدیم خونشون یکی وساعت تا تحویل سال مونده بود کلی حرف زدیم و خوراکی خوردیم اهورا همچنان منتظر روزبه بود ولی روزبه هم رفته بود خونه اون یکی مادر بزرگش......

خلاصه سال تحویل شد باهم رو بوسی کردیم سال جدید و بهم تبریک گفتیم و آرزوی سال خوبی رو برای هم از خدا خواسیم( بابا جمال ، مامان الهه ، عمه ترانه)  بابا جمال هم به همون عیدی داد و مامان الی زحمت کشیده بود برای شام سبزی پلو با ماهی خیلی خوشمزه ای رو آماده کرده بود( جای عمه طراوت ، روزبه ، وعمو داوود خالی بود)

اونشب هم اونجا بودیم صبح که شد روزبه و عمه طراوت وعمو داوود هم اومدن اونجا عید دیدنی و بهم عید رو تبریک گفتیم

داستان ماشین پلیس:

بابا طهمورث برای اهورا و روزبه ماشین پلیسی که آژیر هم داشت عیدی داد

ماشین پلیس روزبه آژیرش روشن میشد ولی مال اهورا..................نه

حال هممون آماده شدیم برای رفتن به عید دیدنی اهورا پر مامانی روز اول عید رو با گریه شروع کرد گفتم مامانی دوست  دارم آژیر ماشین پلیسم روشن شه ( تازه با توجه به علاقش به پلیس وماشین پلیس)

گوله گوله اشکم گریهگریه

بابایی هم خیلی ناراحت شد از این اتفاق گفت : اصلا فکر نمی کردم آژیرش کار نکنه... ایراد از باطریش بود

روز اول فروردین هم جای باز نبود که بره  باطری بخره

خلاصه هر جایکه رفتیم عید دیدنی ...( خونه مامان جون ، مادر بزگ بابایی ، خاله بابایی ... ) تا یادش میومد می گفت آژیر پلیس میخوام...

موقع برگشت به خونه مامان الی خلاصه جایی باز بود که باطری مخصوصش رو خریدیم وخلاصه.....................................آژیرش به صدا در اومد..........وکلی خوشحال شد و کلی با روزبه بازی کرد نهار خوشمزه هم خوردیم کلی حرف زدیم تلویزیون نگاه کردیم موزیک گوش کردیم

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)