اهورااهورا، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 8 روز سن داره

خاطرات اهورا با مامانی وبابایی

سفربه کیش - اردیبهشت 93

1393/3/25 11:39
526 بازدید
اشتراک گذاری

8 اردیبهشت بابایی وقتی رسید خونه گفت آخر هفته چون نمایشگاه ساختمان تو کیش برگزار میشه هماهنگ کنینم بریم کیش هم خونه خاله بهجت اینا ، هم من برم برای کارم به نمایشگاه یه سری بزنم ، شما پسری هم که شنیده بود خیلی خوشحال گفتی میریم کیش ، خونه خاله بهجت ...هورا ............

اما .. بابایی گفت :  چون من کارم دارم  شما و اهورا سه شنبه عصر بلیطتون رو ok میکنم  خودم پنج شنبه میام .....

مامانی و پسر وروجک خیلی مشتاقانه منتظر بودن سه شنبه عصر زود زود برسه به خاله بهجت هم زنگ زدیم  اونم خیلی خوشحال شد

خلاصه

2ساعت قبل از پرواز با بابایی رفتیم فرودگاه ، شما پسری هم خیلی کنجکاوانه همه مراحل پرواز رو ...از کارت پرواز ، دادن چمدون، رد شدم از گیت.... توجه به رفتار مهماندارها ........همراه با یه عالمه سوال ......چون پروازمون تو روز بود خیلی برات جذاب تر بود از وسط ابرها رد میشدیم از پنجره هواپیما پایین رو نگاه میکردی که ماشینها وخونه ها چقدر کوچولو بودند ............

ساعت 8/5 رسیدیم فرودگاه کیش

پرواز خوبی بود  خصوصا با شما پسر عسل ، که کمک مامانی می کردی انگاری چون بابایی همرا ه ما نبوده شما حس بزرگونه ای بهت دست داده بود  موقع تحویل چمدون گفتی مامانی چمدون ما بذار کمکت کنم ....قربونت برم مامانی:)

سوار تاکسی شدیم شما اولین باری بودکه جزیره کیش رو از نزدیک میدیدی .....گفتی مامانی اینجا چرا درختاش با تهران فرق میکنند ؟؟ درختاش نخلن آخه میدونی مامانی تو جزیره درختشاش نخلن دیگه . اِ اِ  مامانی فورد مستانگ ...اینجا چرا پراید نیست.... تو جزیره دزدان دریایی هم هستند......قربونت برم مامانی.........مامانی در حال پاسخ دادن به سوالهای اهورا :)

پسندها (1)

نظرات (0)