اهورااهورا، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 8 روز سن داره

خاطرات اهورا با مامانی وبابایی

یه روز پر خاطره - مهر94

1394/12/22 13:23
590 بازدید
اشتراک گذاری

اهورای عزیزم ، آغاز سال تحصیلی( 94-95) آغاز سفر دانستن و فهمیدن رو بهت تبریک میگم 

 به نام خداوند رنگین کمان
خداوند بخشنده ی مهربان
خداوند زیبایی و عطر و رنگ
خداوند پروانه های قشنگ
خداوند باران و نقل و تگرگ
نفس های باد و تپش های برگ
خدایی که سرشار از آرامش است
طرفدار سرسبزی و دانش است
خدایی که از بوی گل بهتر است
و از نور باران صمیمی تر است
خدای صمیمی خدای سلام
خدای غزل قصه ی ناتمام
خدایا به ما مهربانی بده
دلی ساده و آسمانی بده

 

روز هیاهوی دانش آموزان شاد ... روز معلم های صبور و مهربان ... روز ناظم های دلسوز و مدیرهای دوست داشتنی ... روزی که باز فراش پرتلاش، می رود به جنگ هر چه غبار.
روزی که همه دیوارها، میزها و صندلی های مدرسه که از خواب تابستانی بیدار شده اند، به روی اهالی درس و دانش لبخند می زنند.
آغاز رژه منظم کیف ها سر صف های صبحگاهی که می روند به سمت باغ دانایی.
از امروز، قرار است همه ما جایی را بسازیم. می پرسید کجا را؟ همان خانه ای را که با آجر واژه ها ساخته می شود، همان جا که پنجره هایی از جنس برگ های سبز و زنده دارد، همان جا که وقتی آباد است که با کتاب خواندن و یاد گرفتن، تر و تازه شده باشد، خانه دل هایمان را می گویم.
پس همه شما امروز به مدرسه می روید که دل های نازنینتان را آبی بزنید، از روی شیشه هایش گرد و خاک نادانی را پاک کنید و این خانه ارزشمند را صفایی بدهید. به گل ها و سبزه ها دستی به نوازش بکشید و روز تولد مدرسه را جشن بگیرید.
کاش همیشه دانش آموز بمانیم! کاش هر سال، اول مهر که می شود، همین طور هیجان زده، منتظر صدای زنگ آغاز سال تحصیلی جدید، در پوست خودمان نگنجیم.
کاش قدر معلم های صمیمی را بیشتر بدانیم. 

 

 پسرم باورمون نمی شد ، چقدر زود گذشت ،  خودت هم  خیلی لحظه شماری می کردی ، با کلی تحقیق و بررسی دبستان پند رو انتخاب کردیم یک روز همرا ه با بابا طهمورث رفتیم برای دیدن مدرسه .ومعاون آموزشی خانم رحیمی یک روز معارفه را توی برنامه موم گذاشت ویه روز هم برای یه آزمون و صحبت کردن با پدر ومادر ها وبچه ها . وبا آقای پندی که هم با تک تک پدر ومادر ها سوالاتی رو مطرح کردند . واز شما پرسیدن که پسرم یه شعر بخون؟

شما هم : شعر

یه گل تازه چمن 

یه گل تازه چمن ،تازه چمن 

تازه شکفته ، تازه شکفته

نه دستم بش میرسه ، بش میرسه ، نه خوش میفته ، نه خوش میوفته

مستم ، مستم، مستم ،تیغت بریده شستم.

....این یه شعر شیرازی که قطعه جدیدی بود که در کلاس موسیقی یاد  گرفته بودی.

خلاصه بعد از اتمام سوالات آقای پندی ازشون تشکر کردیم و برای روز ثبت نام مدارکی رو بهمون دادند .

دیگه شما تا پایان مرداد به مهد کودک  رفتی . و گفتی مامانی من باید استراحت کنم .نمیشه تا آخر تابستون برم مهدکودک پس کی استراحت کنم ؟ خلاصه مامان زینت قبول زحمت کردن و اومدن  خونه مون . که کلی ذوق کردی. تا اینکه 28 شهریور  در جشن شکوفه ها ، من و بابا طهمورث و مامان زینت تو  جشن شرکت کردیم . برامون یکی از زیباترین روز های خدا بود که پسرمون راهی جدیدترین مرحله زندگیش می شد . اشک شوقی بود که از چشمانمون سرازیر می شد .

ا

خانم عاکف معایم کلاس 1/1

اینم کلاس 1/1 دانش آموز کلاس اولی

 

تولدت کارن زرآبادی (همکلاسی)

پسندها (1)

نظرات (0)