اهورااهورا، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره

خاطرات اهورا با مامانی وبابایی

9 ماه انتظار زیبا...........

1390/3/10 12:10
1,177 بازدید
اشتراک گذاری

niniweblog.com

به نام خدای مهربونی که همیشه هوای بچه هارو داره

 یه روزی از روزای خدا مامانی وباباییniniweblog.comاز خدای مهربون خواستند یکی از فرشتهای کوچولو و پاکشُ بهشون هدیه بده

خدای مهربون هم حرفشون گوش کرد و یه فرشته زیبا رو به مامانی اینا هدیه داد

niniweblog.comniniweblog.comniniweblog.com

niniweblog.com

خلاصه

وقتی مامانی اینا متوجه شدند که یه نی نی دارند یه  وقتی ، از خانم دکتر نوریه ثابت که جراح ومتخصص زنان و زایمانه گرفتند و این خبر و بهشون گفتنند .خانم دکتر پس ازمعاینه لبخندی زد وگفت یه فرشته آسمونی اومد تو زندگیتون .وباید ۹ماه زیبا رو به انتظار باشید و مراقبتهای لازمو به مامانی وبابایی گفتند وتاریخ به دنیا اومدنو ۲۴ تیر تشخیص دادند

مامانی و بابایی خیلی زیاد خوشحال شدند ، ازخوشحالی زیاد اشک تو چشماشون جمع شده بود  و اولین خبرو به مامان وبابای (مامانی وبابایی ) ، فامیلها و دوستاشون دادند.

مامانی این فرشته ء کوچولو رو تو دلش مراقبت میکرد بابایی خیلی هوای مامانی رو داشتند . ولی اونا نمی دونستن که این فرشته پسره یا دختره ؟ تا اینکه خانم دکتر بعد از یه مدتی اونارو به یه سونولوژیست معرفی کرد

یه روز صبح زود مامانی وبابایی رفتند پیش خانم سونولوشیت ، بعداز معاینه جنسیت نی نی رو  یه پسر  niniweblog.comسالم تشخیص دادند . مامانی اینا باز هم خیلی خوشحال شدند و خدای مهربون رو شکر کردند که نی نی شون سالمه

روزا وشبهای خیلی خیلی زیبا..................................................................................................................(مهر-آبان -آذر - دی -بهمن -اسفند - فروردین - اردیبهشت-خرداد - ۲۴ تیر )  گذشت تا روز چهارشنبه ۲۴ تیر ۶ صبح همراه مامانی بابایی و مامان زینت رفتیم سمت بیمارستان آزادی ، انتظار دیگه داشت تموم می شد خیلی روز قشنگی بود .مامانی ساعت ۸  رفت تو اتاق عمل ......و ساعت ۱۰صبح نی نی اوچولو که اسمش اهورا بود متولد شد ............... همون فرشته پاکی که خدای مهربون وعده شو داده بود..................................دیگه نمیشه توصیفش کرد قشنگترین لحظه زندگی مامانی و بابایی..                                                                                                         

  niniweblog.com

             جوجو اوچولو تازه به دنیا اومدی..

            niniweblog.com  زیباترین وتوصیف ناپذیرترین روز niniweblog.com 

    niniweblog.com                          جوجوی سه روزه

niniweblog.com

٦ماهه مرخصی .......   

روزای آخری که این پسر اوچولو میخواست به دنیا بیاد  مامانی دیگه سر کار نرفت و ٦ماه مرخصی داشت .خیلی خوب بود ، همش پیشم بود .تواین مدت بیشترش شمال خونه مامان زینت اینا که رشت زندگی می کنند بودیم .آخه مامانی تجربه ای نداشت که بتونه از  این جوجو اوچولو نگهداری کنه. گناهی بابایی هرهفته از نهران میومد رشت  .آخه دلمون برای هم دیگه تنگ می شد هرهفته که بابایی میومد این پسملی یه تغییری کرده بود . هوای رشت اون روزا خیلی عالی بود .صبح اهورا از خواب پا می شد (البته ١٠ صبح) با مامانی با مامان زینت تصمیم می گرفتند که ببرنش بیرون (پارک)تا ازهوای خوب استفاده کنه .شاید بخاطر اینه که الان هم از پارک خیلی خوشش میاد.خلاصه تواین مدت که مامانی فرصت زیادی داشت خیلی به اهورا می رسد ( موسیقی - شعر خوندن - بازی کردن -.....) و وقتی هم که بابایی میومد دیگه دوتاییشون  حسابی به اهورا می رسیدند.

خلاصه تواین مدت  می رفتم رشت میومدیم تهران . تهران هم که میومدیم می رفتیم خونه بابا جمال اینا . وگاهی هم خونمون............

دیگه کم کم مرخصی  داشت تمون می شد که وقتی مامانی رفت سر کار این وضعیت این پسملی چی میشه ؟

که ....مامان مامانی (مامان زینت) ومامان بابایی(مامان الهه ) تصمیم گرفتند که اهورا پیششون باشه ومهدکودک نذاریمش.چون خیلی گناهی بود که تو اون مرحله بذاریمش.

مامانای خوب واقعا نمی دونم چه جوری باید ازتون تشکر کنم   آرزو میکنم همیشه همیشه  همیشه سلامت باشین و کارتون خیلی با ارزشه ....

ای وای مرخصی تموم شد  و  مامانی صبح تا عصر سرکار بود..........

niniweblog.com 

اهورا.......

niniweblog.com 

 اینم یکی دیگه از عکسام

niniweblog.com 

پسمل اوچولو اینجا یه خواب قشنگ داره می بینه .خوشبحالت ............

 

خواب خوش

niniweblog.com 

تو این مرحله اهورا گیر داده بود به زبونش (منظورش زبون درازی نبود)

خیلی باحال بود اون روزی که میخواستیم این عکس ازاین وروجک که زبونش بیرونه بندازیم - من ومامان زینت و خاله بهجت تلاش کردیم ، با اداهای مختلف نگاهش به دوربین باشه  اصلاً نمیخواست به دوربین نگاه کنه.  آخرش اینجوری نگاه ..........کرد. آخه میخواتیم واسه بابا طهمورث ایمیلش کنم بابا....

niniweblog.com 

مشغول سخرانی

اینجا این پسمل ما گیر داده به اتاق خاله بهجت وکامپیوترشو واونجا مشغول سخرانی کردنه.

niniweblog.com

وقتی صبحها تو رشت می رفتیم پارک

اهورا بیشتر مواقع تو شمال خواب بود....

niniweblog.com 

بعد از حموم (آب بازی.....

niniweblog.comاهورا و بابا طهمرث

niniweblog.com 

در مرحله چهاردست وپا

اینجا اهورا در مرحله چهار دست وپاست خیلی مرحله ء بامزه ایه، سینه خیز همه جا خودشو میرسوند

niniweblog.com

بازم اتاق خاله بهجت

niniweblog.comمرحله چهار دست و پا

جوجو عسلی مامانی و بابایی خیلی دوست دارن...niniweblog.com.

 

جوجو جون مشغول کتاب خوندنniniweblog.com

میخوام برم دَدَر

niniweblog.com

اهورا و تختش niniweblog.com

اینجا اهورا دریا رو دیده ......niniweblog.com

اونروز مسابقه فوتبال پرسپولیس واستقلال بودniniweblog.com

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)