9 ماه انتظار زیبا...........
به نام خدای مهربونی که همیشه هوای بچه هارو داره
یه روزی از روزای خدا مامانی وباباییاز خدای مهربون خواستند یکی از فرشتهای کوچولو و پاکشُ بهشون هدیه بده
خدای مهربون هم حرفشون گوش کرد و یه فرشته زیبا رو به مامانی اینا هدیه داد
خلاصه
وقتی مامانی اینا متوجه شدند که یه نی نی دارند یه وقتی ، از خانم دکتر نوریه ثابت که جراح ومتخصص زنان و زایمانه گرفتند و این خبر و بهشون گفتنند .خانم دکتر پس ازمعاینه لبخندی زد وگفت یه فرشته آسمونی اومد تو زندگیتون .وباید ۹ماه زیبا رو به انتظار باشید و مراقبتهای لازمو به مامانی وبابایی گفتند وتاریخ به دنیا اومدنو ۲۴ تیر تشخیص دادند
مامانی و بابایی خیلی زیاد خوشحال شدند ، ازخوشحالی زیاد اشک تو چشماشون جمع شده بود و اولین خبرو به مامان وبابای (مامانی وبابایی ) ، فامیلها و دوستاشون دادند.
مامانی این فرشته ء کوچولو رو تو دلش مراقبت میکرد بابایی خیلی هوای مامانی رو داشتند . ولی اونا نمی دونستن که این فرشته پسره یا دختره ؟ تا اینکه خانم دکتر بعد از یه مدتی اونارو به یه سونولوژیست معرفی کرد
یه روز صبح زود مامانی وبابایی رفتند پیش خانم سونولوشیت ، بعداز معاینه جنسیت نی نی رو یه پسر سالم تشخیص دادند . مامانی اینا باز هم خیلی خوشحال شدند و خدای مهربون رو شکر کردند که نی نی شون سالمه
روزا وشبهای خیلی خیلی زیبا..................................................................................................................(مهر-آبان -آذر - دی -بهمن -اسفند - فروردین - اردیبهشت-خرداد - ۲۴ تیر ) گذشت تا روز چهارشنبه ۲۴ تیر ۶ صبح همراه مامانی بابایی و مامان زینت رفتیم سمت بیمارستان آزادی ، انتظار دیگه داشت تموم می شد خیلی روز قشنگی بود .مامانی ساعت ۸ رفت تو اتاق عمل ......و ساعت ۱۰صبح نی نی اوچولو که اسمش اهورا بود متولد شد ............... همون فرشته پاکی که خدای مهربون وعده شو داده بود..................................دیگه نمیشه توصیفش کرد قشنگترین لحظه زندگی مامانی و بابایی..
زیباترین وتوصیف ناپذیرترین روز
٦ماهه مرخصی .......
روزای آخری که این پسر اوچولو میخواست به دنیا بیاد مامانی دیگه سر کار نرفت و ٦ماه مرخصی داشت .خیلی خوب بود ، همش پیشم بود .تواین مدت بیشترش شمال خونه مامان زینت اینا که رشت زندگی می کنند بودیم .آخه مامانی تجربه ای نداشت که بتونه از این جوجو اوچولو نگهداری کنه. گناهی بابایی هرهفته از نهران میومد رشت .آخه دلمون برای هم دیگه تنگ می شد هرهفته که بابایی میومد این پسملی یه تغییری کرده بود . هوای رشت اون روزا خیلی عالی بود .صبح اهورا از خواب پا می شد (البته ١٠ صبح) با مامانی با مامان زینت تصمیم می گرفتند که ببرنش بیرون (پارک)تا ازهوای خوب استفاده کنه .شاید بخاطر اینه که الان هم از پارک خیلی خوشش میاد.خلاصه تواین مدت که مامانی فرصت زیادی داشت خیلی به اهورا می رسد ( موسیقی - شعر خوندن - بازی کردن -.....) و وقتی هم که بابایی میومد دیگه دوتاییشون حسابی به اهورا می رسیدند.
خلاصه تواین مدت می رفتم رشت میومدیم تهران . تهران هم که میومدیم می رفتیم خونه بابا جمال اینا . وگاهی هم خونمون............
دیگه کم کم مرخصی داشت تمون می شد که وقتی مامانی رفت سر کار این وضعیت این پسملی چی میشه ؟
که ....مامان مامانی (مامان زینت) ومامان بابایی(مامان الهه ) تصمیم گرفتند که اهورا پیششون باشه ومهدکودک نذاریمش.چون خیلی گناهی بود که تو اون مرحله بذاریمش.
مامانای خوب واقعا نمی دونم چه جوری باید ازتون تشکر کنم آرزو میکنم همیشه همیشه همیشه سلامت باشین و کارتون خیلی با ارزشه ....
ای وای مرخصی تموم شد و مامانی صبح تا عصر سرکار بود..........
پسمل اوچولو اینجا یه خواب قشنگ داره می بینه .خوشبحالت ............
خیلی باحال بود اون روزی که میخواستیم این عکس ازاین وروجک که زبونش بیرونه بندازیم - من ومامان زینت و خاله بهجت تلاش کردیم ، با اداهای مختلف نگاهش به دوربین باشه اصلاً نمیخواست به دوربین نگاه کنه. آخرش اینجوری نگاه ..........کرد. آخه میخواتیم واسه بابا طهمورث ایمیلش کنم بابا....
اینجا این پسمل ما گیر داده به اتاق خاله بهجت وکامپیوترشو واونجا مشغول سخرانی کردنه.
اهورا بیشتر مواقع تو شمال خواب بود....
اینجا اهورا در مرحله چهار دست وپاست خیلی مرحله ء بامزه ایه، سینه خیز همه جا خودشو میرسوند
جوجو عسلی مامانی و بابایی خیلی دوست دارن....