یه شب شاد
هفته ای که گذشت (پنج شنبه ٢٢ اریبهشت)
دوست بابایی (عموهژیر) ما رو به نامزدیشدعوت کرد مامانی ، بابایی هم دعوتشو قبول کردند و پنج شنبه بابایی زودتر از سرکار برگشت خونه .من و مامانی کم کم داشتیم حاضر می شدیم البته مامانی وبابایی هرکاری که انجام میدادند منم یا نگاهشون می کردم یا به چیزی که نباید دست میزدم ،دست میزدم
آره این وروجک مامانی تا موقع حاضر شدن کلی بازیگوشی و وروجک بازی از خودش در آورد.خلاصه این پسمل خوش تیپ وقتی لباس تنمون دید ممتد گفت ددر. بعد از چند ساعت به محل جشن رسیدم .یه باغه خوشگلی بود خیلی هم خوشبحال اهورا .. اونشب اینقدر تو اون فضای باز راه رفت و نانای کردکه بعد از شام یه کم دیگه بازیگوشی کرد وبعد تو بغل بابایی خوابش برد .اما شب خیلی خوب وشادی بود برای عمو هژیر آرزوی خوشبختی میکنیم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی