اهورااهورا، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره

خاطرات اهورا با مامانی وبابایی

ادامه خاطرات اهورا با بابایی در تعطیلات تابستانی بابایی

1390/6/8 12:53
362 بازدید
اشتراک گذاری

چهارشنبه :

امروز من واهورا کلی کار کردیم بعد از مراسم صبحگاه وصبحانه سوار ماشین شدیم و رفتیم که سپر ماشین بابایی رو عوض کنیم بعد از کلی گشتن سپر اصل پیدا کردیم وخردیم اهورا کلی تعجب کرده بود و فقط چشمای خوشکلش گیر کرده بود و نگاه می کرد بعد از خریدن سپر رفتتیم پیش آقای مکانیک که سپر عقب رو عوض کنه - آقای مکانیک هم سپرو عوض کرد

تو مدتی که سپر داشت عوض می شد با اهورا جوجو به کارواشی که نزدیک مکانیکی بود رفتیم واهورا کلی کلی آب بازی کرد وخوشحالی کرد

خلاصه با هر وسیله ای بود اهورا جونمو که چسبیده بود به کارواش وکنده نمی شد کندیم ورفتیم ماشینو گرفتیم و رفتیم نانوایی سنگکی

اهورا که خیلی نون داغ دوست داره کلی نون سنگک نوش جان کرد کلی هم واسه آقای شاطر بلبلی کرد وخلاصه اومدیم خونه...........

شب که شد مامانی و بابایی  واهورا باهم رفتنیم  سرزمین عجایب . اهورا اونشب کلی حال کرد با هر وسیله ای که اونجا بازی کرد  از وسایل بازی دستی گرفته تا پارک بازی - قطار - چرخ فلک و....... خیلی خوش گذشت بعدش هم با مامانی ویایایی رفتیم رستوران هانی و شام خوردیم .

پنجشنبه : امشب بابایی ومامانی واهورا رفتن خونه باباجی ومامان اٍلی -عمه ترانه - عمه طراوت - عمو داود و روزبه کوچولو ( پسر عمه اهورا که 6 ماه ازش بزرگتره )هم بودن اونشب اهورا جوجو وروزبه کوچولو  اونقدر بازی کردن وشیطونی کردن که از حال رفتن . خیلی بهشون خوش گذشت باباجی ومامان الی وعمه ترانه و عمه طراوت وعمو داود هم خیلی خوشحال بودن . خلاصه شب خیلی خوبی بود

جمعه : امروز در یک روز تعطیل شرکت پر تلاس سایپا در اقدامی خداپسندانه وعوامفریبانه ماشین مامانی رو تحویل داد واهورا کلی خوشحال بود اونروزم اینجوری گذشت .......

دوباره روز شنبه : امروز اهورا وبابایی رفتن دوباه یکم به ماشین بابایی برسن آخه باید لاستیکای ماشین رو بالانس میشد . دوباره رفتیم پیش آقای مکانیک ولاستیکا رو بالانس کردن. در تمام این مدت اهورا تو ماشین نشسته بود و شیطونی می کرد

اهورا یه بسته بسکویت مادرو با صندلی های ماشین یک کرد وآقای مکانیک مجبور شد با باد کپرسور اونهارو از ماشین جدا کنه

پسرکم شیطونه ومن شیطونیهاشو دوست دارم عاشق این کاراشم

اهورا این روزا این شعر با خودش زمزمه میکنه .یکی به دلیل خاطره خوبی که از روز تولدش  داره این شعرو میخونه

تولد تولد تولد ........... وشعر بعدی       

  میپره بال و پایین ومیگه  : نی نی ام ، جوجوام ، نونوام ، پی سرم ، شیطونم........

یکشنبه : امروز ، آگهی ماشین مامانی رو داشتیم وامروز من و اهورا با جواب دادن به مییلونها خواهان ماشین مامانی گذشت

اهورا از بابایی یاد گرفته بود وموبایل اسباب بازیشو دستش میگرفت ویک صفحه آگهی همشهری هم میذاشت جلوش ومیگفت: قربان - سیفید - پیراید- ماشین بابایی................

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)