اهورااهورا، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره

خاطرات اهورا با مامانی وبابایی

یه روز خوشمزه با بچه های مهدکودک

1392/6/23 13:35
136 بازدید
اشتراک گذاری

یه روز خوشمزه !  آخ جون

 

چند روز قبل یعنی  روز سه شنبه٩٢/٠٦/١٩ از طرف مهد کودک همراه با مربی ها و بچه ها رفتین رستوران آمیتیس نزدیک مهد کودکتون ، ضمنا گفتند همراه با رضایتنامه ...

( جهت آشنایی با آداب اجتماعی )

ما هم که اولین بار برای  برنامه خارج از مهد کودک رضایت نامه  امضاء میکردیم یه کوچولو نگران بودیم .البته مهد کودکت نزدیک اداره مامانیه ، ساعت ١١ قرار بود ببرنتون رستوران منم ساعت ١١.٥ از اداره اومدم بیرون تا از دور ببینمت ..دیدم همه بچه های نازنین ، همرا ه با چند تا از مربی ها دارن شعر مبخونن تا غذای خوشمزه تون که می دونم همه بچه ها دوست دارند آماده شه  .

خلاصه برگشتم اداره به همکارم گفتم یه کم خیالم راحت شد..

وقتی بعد از ظهر اومدم دنبالت ... خاله مریم گفت تو رستوران خیلی پسرخوبی بوده  ، غذاش رو هم خوب خورده.

از خاله تشکر وخداحافظی کردیم

وقتی اودیم دم در مهد ، دستم رو گرفتی گفتی مامانی بریم میخام بهت اون رستوران و نشون بدهم تا دفعه دیگه با بابایی بریم اونجا (قربونت بریم  به فکر مایی)

تا توی رستوران دستم و ول نکردی ، وقتی وارد رستوران شدیم  به صاحب رستوران سلام کردیم ایشون هم  گفت خوش اومدید ، گفتم پسرم امروز  از طرف مهد کودک اومده بودن اینجا ،میخواست رستورانتون به مامانش نشون بده ، آقای رستوران هم یه لبخندی زد  ، گفت بله چه پسر خوبی بوده  ، طبقه بالا هم غذاشونو خوردند حالا دفعه دیگه با مامانی وبابایی بیایین اینجا.....

 

انگاری خیلی به اهورا خوش گذشته بود بهم گفت خاله مریم به ما گفت مامانی اول اینکه قبل از غذا دستامون میشوریم بعد تازش هم هروقتی دور لبامون سسی شد با دستمال پاک میکنیم ......

پسر عزیزم

اینم یه اتفاق وتجربه جدید و تازش هم خوشمزه، انشا الله تجربه های خوب تو زندگیت داشته باشی.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)