اهورااهورا، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره

خاطرات اهورا با مامانی وبابایی

برای اولین بار رفتی تولد دوست مهدکودکیت

1392/6/23 15:10
175 بازدید
اشتراک گذاری

 

یه روزصبح مامان علی بقول خودت (علی حقیقی ) تو حیاط مهدکودک منو دید گفت مامان اهورا ، برای تولد علی میخوام یه سری از بچه های کلاس اهورا وعلی رو تو خونه دعوت کنم ،‌منم بهش گفتم وای چه فکر جالبی ، ولی خیلی کار سختیه ......

فردای اون روز خاله مریم کارت تولد علی رو به بچه ها داد  (روز جمعه ٢٢شهریور ٩٢ ساعت ٥ تا ٧)

خلاصه اهورای وروجک از صبح روز جمعه به دلیل اون دل کوچولو ش (بچم خیلی طاقتش کمه ) میگفت : مامان پس کی میریم تولد علی ......................

بابایی پس کی میریم تولد علی.......

بالاخره ساعت یک ربع به پنج بابایی گفت مامانی لباس اهورا  رو تنش کن ،   بعد از آماده شدن ، پسر خوشتیپ ، هدیه تولد علی جون رو برداشت و رفتیم سوار ماشین شدیم رسیدیم خونه علی جون اینا .

زنگ شونو زدیم ......

مامان و بابای علی وخود علی با استقبال خوبی دعوتمون کردند داخل، اهورا سلام کرد و رفت تو ، چند تا از دوستاشونم تازه  اومده بودند، مامان علی گفت شما هم بیایین تو ، گفتم : چون تجربه اولشه ، و شناختی که از شما دارم ، من وباباش پایین منتظرش هستییم ، مامان علی گفت شماره موبایلتونو دارم ، اگه موردی بود بهتون زنگ میزم ......

من و بابایی یه فرصتی داشتیم برای قدم زدن ودر مورد اهورا واینکه پسرمون چقدر زود بزرگ شده و در مورد آینده اهورا وخودمون صحبت کردیم .......... در حین صحبت یه زنگ به مامان علی زدیم ، گفت نگران نباشید کلی داره بهشون خوش میگذره ...........

خلاصه ساعت ٧/١٥ رفتیم دنبال اهورا ، خیلللللللللللللللللللللللللللللللللللی به پسری خوش گذشته بود کلی با دوستاش تولدبازی کردند یکی یکی مامان وباباهای بچه ها اومده بودند دنبالشون .

به اهورا گفتم حالا مامانی از مامان بابای علی جون تشکر کن که این همه زحمت کشیدند ...

از علی خداحافظی کردیم و دوباره تولدشو تبریک گفتیم .........

پسر عزیزم همیشه دلت شاد و لبت خندون باشه لبخندلبخندلبخندلبخندلبخندلبخند

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)