برای اولین بار رفتی تولد دوست مهدکودکیت
یه روزصبح مامان علی بقول خودت (علی حقیقی ) تو حیاط مهدکودک منو دید گفت مامان اهورا ، برای تولد علی میخوام یه سری از بچه های کلاس اهورا وعلی رو تو خونه دعوت کنم ،منم بهش گفتم وای چه فکر جالبی ، ولی خیلی کار سختیه ......
فردای اون روز خاله مریم کارت تولد علی رو به بچه ها داد (روز جمعه ٢٢شهریور ٩٢ ساعت ٥ تا ٧)
خلاصه اهورای وروجک از صبح روز جمعه به دلیل اون دل کوچولو ش (بچم خیلی طاقتش کمه ) میگفت : مامان پس کی میریم تولد علی ......................
بابایی پس کی میریم تولد علی.......
بالاخره ساعت یک ربع به پنج بابایی گفت مامانی لباس اهورا رو تنش کن ، بعد از آماده شدن ، پسر خوشتیپ ، هدیه تولد علی جون رو برداشت و رفتیم سوار ماشین شدیم رسیدیم خونه علی جون اینا .
زنگ شونو زدیم ......
مامان و بابای علی وخود علی با استقبال خوبی دعوتمون کردند داخل، اهورا سلام کرد و رفت تو ، چند تا از دوستاشونم تازه اومده بودند، مامان علی گفت شما هم بیایین تو ، گفتم : چون تجربه اولشه ، و شناختی که از شما دارم ، من وباباش پایین منتظرش هستییم ، مامان علی گفت شماره موبایلتونو دارم ، اگه موردی بود بهتون زنگ میزم ......
من و بابایی یه فرصتی داشتیم برای قدم زدن ودر مورد اهورا واینکه پسرمون چقدر زود بزرگ شده و در مورد آینده اهورا وخودمون صحبت کردیم .......... در حین صحبت یه زنگ به مامان علی زدیم ، گفت نگران نباشید کلی داره بهشون خوش میگذره ...........
خلاصه ساعت ٧/١٥ رفتیم دنبال اهورا ، خیلللللللللللللللللللللللللللللللللللی به پسری خوش گذشته بود کلی با دوستاش تولدبازی کردند یکی یکی مامان وباباهای بچه ها اومده بودند دنبالشون .
به اهورا گفتم حالا مامانی از مامان بابای علی جون تشکر کن که این همه زحمت کشیدند ...
از علی خداحافظی کردیم و دوباره تولدشو تبریک گفتیم .........
پسر عزیزم همیشه دلت شاد و لبت خندون باشه