اهورااهورا، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره

خاطرات اهورا با مامانی وبابایی

سفر شمال - نمک آبرود

اواسط خرداد ماه همراه با مامان الی و بابا جمال و عمه طراوت و روزبه رفتیم نمک آبرود و  چند روزی  اونجا بودیم اهورا و روزبه طبق معمول بازی و خوش گذروندن . هوا هم بسیار عالیییییییییییی بود ...
25 خرداد 1393

عکسهای سفر کیش2

عشق ماشین فورد موستانگ                                                            مرکز خرید پردیس فضاسازی خیابون به مناسبت نوروز 93 ............. اسکله ......... فود کورت مرکز خرید دامون ...
25 خرداد 1393

سفربه کیش - اردیبهشت 93

8 اردیبهشت بابایی وقتی رسید خونه گفت آخر هفته چون نمایشگاه ساختمان تو کیش برگزار میشه هماهنگ کنینم بریم کیش هم خونه خاله بهجت اینا ، هم من برم برای کارم به نمایشگاه یه سری بزنم ، شما پسری هم که شنیده بود خیلی خوشحال گفتی میریم کیش ، خونه خاله بهجت ...هورا ............ اما .. بابایی گفت :  چون من کارم دارم  شما و اهورا سه شنبه عصر بلیطتون رو ok میکنم  خودم پنج شنبه میام ..... مامانی و پسر وروجک خیلی مشتاقانه منتظر بودن سه شنبه عصر زود زود برسه به خاله بهجت هم زنگ زدیم  اونم خیلی خوشحال شد خلاصه 2ساعت قبل از پرواز با بابایی رفتیم فرودگاه ، شما پسری هم خیلی کنجکاوانه همه مراحل پرواز رو ...از کارت پ...
25 خرداد 1393

بدون عنوان

پدر ومادر مهربانم   کودکانه دوستتان دارم ، کودکانه محتاج مهرتان هستم  من برای آغوش پر مهرتان همیشه کودکم ، دستم را رها نکنید که من هنوز هم بدون شما زمین می خورم ...
7 ارديبهشت 1393

13 بدر 93

امسال سیزده بدر رو با خانواده جدید ( خونواده عمو امیر همسر خاله بهجت ) از صبح  در جاده انزلی که تعدادی آلاچیق داشت  و کنارش رودخونه با صفایی بود به اسم پل چوبی ، بدر کردیم اهورا هم با شایان پسر خواهر عمو  امیر  کلی بازی کرد ( از تاب بازی ...تا  پرتاب سنگ به رودخونه .......بدو بدو.........) ناهار که کباب خوشمزه که تو طبیعت سر سبز و آفتابی چقدر هم می چسبه ....عصر هم  آش رشته سیزده بدر رو  که مامان زینت پخته بود رو میل کردیم ..... ودرانتها سبزه ها رو باز با نیت سلامتی و آرزوهای خوب گره زدیم وکلی عکس انداختیم دیگه هوا تاریک شده بود  اهورا حسابی خسته شده بود طوریکه موقع برگشت...
31 فروردين 1393

نوروز 93- مرحله 2

نوروز 93 رو ما اصلا خونمون نبودیم روز اول ودوم خونه مامان الهه وبقیه  روزهای رفتیم رشت  خونه مامان زینت اینا ، ضمنا بابا طهمورث هم چون شرکتی که خودش تاسیس کرده بود رو تازه شروع کرده بود گفت امسال خیلی کارم زیاده زود  برمی گردم . وقتی رسیدیم  خونه مامان زینت اینا  باهاشون روبوسی کردیم وعید بهشون تبریک گفتیم هنوز دایی بابک وساره جون نرسیده بودند خاله بهجت وعمو امیر هم قرار بود عصر بیان اونجا...شام اونشب همه دور هم بودیم ومامان زینت هم که مثل همیشه وقتی بچه هاش دور و برشن دیگه نمیدونه چکار کنه.. بازم خیلی خوش گذشت . خدای مهربون سلامتی خونواده را ازت میخوام...... من و اهورا حسابی دیگه خونه مامان زینت...
31 فروردين 1393

نوروز 93 - 1

القصه  داستان از این قرار بود27 اسفند آخرین روز سال92 بود که پسر مامان رفت مهدکودک، وهمچنان منتظر عید ویه عالمه تعطیلات کنار مامانی و بابایی .......... خونه تکونی که تموم شده ...منتظر چهارشنبه سوری بودیم که پسر وروجک این که مراسمو بجا بیاره که حسابی با آقای پدر بجا آورد و خیلی بهش خوش گذشت البته چهارشنبه سوری رو سه نفری گذرونیدم ................. و کم کم وسایل سفره هفت سین رو  با کمک پسر بازیگوش آماده کردم  گفت مامانی میخوام رو تخم مرغ رو استیکرز بچسبونم حال یه سفره هم به من بده ، گفتتم مامانی میخوام رو میز بچینم گفت نه مگه میشه اسمش سفره هفت سینه ........................رو میز که نمیشه .......... خلاص...
31 فروردين 1393

دل تکونی از خونه تکونی واجب ترِه

آخیش .............خونه تکونی خونه تموم شده ... حالا.......................   دل تکونی از خونه تکونی واجب ترِه دلت رو بتکون از حرف بعضی از آدما دلتو بتکون از هرچی که تو این یک سال یادش دلتو به درد آورد ... از خاطره هایی که گریه هاش بیشتر از خنده هاش بود از نفهمیدنِ اونایی که همیشه فهمیدیشون  دلتو بتکون از کوتاهی های خودت اگه با یه"ببخشید! من هم مقصر بودم" یکی رو آروم می کنی آرومش کن دلتو بتکون.. یه نفسِ عمیق بکش سلام بده به بهار به اتفاقای خوب به خودت قول بده تو سالِ جدید بیشتر دوست داشته باشی بیشتر باشی بیشتر بخندی...... از خاطره هایی که گریه هاش بیشتر از خنده هاش بود ازنفهمیدن اونایی که همیشه فهمیدیش...
26 اسفند 1392