اهورااهورا، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره

خاطرات اهورا با مامانی وبابایی

روز مادر......92

لبخند ونگاه زیبایت قشنگ ترین لحظه ی زندگی برای زیستن است ، بانوی گل بهترین تبریکها  را به مناسبت روز زیبایت از من بپذیر ....... روز مادر رو به همه مامانای عزیز تبریک میگم   مادر، ای لطیف ترین گل بوستان هستی، ای باغبان هستی من، گاهِ روییدنم باران مهربانی بودی که به آرامی سیرابم کند. گاهِ پروریدنم آغوشی گرم که بالنده ام سازد. گاهِ بیماری ام، طبیبی بودی که دردم را می شناسد و درمانم می کند. گاهِ اندرزم، حکیمی آگاه که به نرمی زنهارم دهد. گاهِ تعلیمم، معلمی خستگی ناپذیر و سخت کوش که حرف به حرف دانایی را در گوشم زمزمه می کند. گاهِ تردیدم، رهنمایی راه آشنا که راه از بیراهه نشانم دهد. مادر تو شگفتی خلقتی، تو لب...
11 ارديبهشت 1392

رفتیم تتاتر کانون

یه روز وقتی اومدم مهدکودک دنبالت بهت گفتم اهورا دوست داری بریم تتاترکانون  ...خیلی ازاین حرفم خوشحال شدی گفتی آره به قول خودت آتر کانون ،‌ خیلی از فضای اونجا خوشت میاد اولین باری که بردمت تتاتر کانون ١ سالت بود تتاتر لولوی آوازه خوان کار آقای فیاضی ،‌ خیلی موزیکال بود ورنگاورنگ ، با اون چشمای خوشکلت به این شخصیت ها نگاه میکردی .... چون خیلی ازاین فضا خوشت اومد هر وقا اجرای خوبی داشته باشه با هم دیگه می ریم ،‌اگه بابایی فرصت داشته باشه، سه تایی باهم می ریم عصر اون روز رفتیم تتاتر کانون و تتاتر دوست شگفت انگیز نیک رو باهم دیدم .....خیلی به مامان و پسر اونروز خوش گذشت چون ساختمون تتاتر کانون تو پارک لاله است بعد از تمو...
20 اسفند 1391

روزهای خوب مهدکودک

١٠ماهیه که اهورا به مهدکودک میره دیگه عادت کرده دوستای زیادی پیدا کرده خوشبختانه مربیاشو دوست داره (خاله میترا , خاله هما ) مامانی بابایی هم خیلی خوشحالند (البته ماههای اول غرغراش زیاد بود مامانی ایلیا منو هل میده ، مازیار منو اذیت مکنه وخیلیییییییییی ازاین حرفا .. ولی بهش میگفتیم خودت باید یاد بگیری چه جوری باید ازخود دفاع کنی .خدا را شکر الان خیلی غرغراش کمتر شده .. ولی برای مامان باباها هیچ وقت تربیت و بزرگ کردن بچه ها تموم نمیشه این گام به گام تو تموم سنین ادامه داره   اهورا یه دوست خیلی خیلی صمیمی داره که اسمش آرشام خیلی دوسش داره و هر روز خاطراتشو با آرشام واینکه چه برنامه هایی تو مهدکودک داشتند رو برامون تعر...
20 اسفند 1391

ازدواج دایی بابک و گیر اهورا به کت وشلوار

  سلام پسر عسلم خیلییییییییییییییییی زیاد ازت معذرت میخواهم بازم به دلیل مشغولیات زیاد فرصت نکردم وبلاگت بروز کنم : ((((((((((((((((((((((((((((((( ولی اشکال نداره اتفاقهای خیلی خوبی تو این مدت اوفتاد مروز ٣سال و ٧ ماه و ٢٦ روزته . توی این مدت دایی بابک با ساره جون ازدواج کرد و ما خیلی خوشالیم ... از روز خواستکاری تا به امروز پسر مامانی عشق کت و شلوار پیدا کرده ،خیلی زیاد ... یه همین دلیل به علت عشق زیاد به کت وشلوار (حالا چون بابایی ودایی بایک (آقای داماد ) کت وشلوار تنشون بودیسر مامانی هم دلش  کت و شلوار خواست . مامان زینت هم که اصولا دلش نمی یاد به احساسات نوه ش جواب رد بده یک کت وشلوار برای این پسملی...
20 اسفند 1391

چندتا ایده جالب برای سبزه و تخم مرغ عیدنوروز92

کم کم داریم به فصل بهار نزدیک میشیم حال و هوای اواخر اسفند خیلی عالیه امسال اهورا نسبت به سال گذشته بیشتر این تغییرو احساس میکنه قراره سبزه و تخم مرغهای سفره هفسینمنو با کمک این پسری آمادش کنیم چند تا تکنیکو از اینترنت سرچ کردم به نظرم کودکانه وبرای بچه ها جذابه البته تکنیکهایی رو که تابستون  امسال تو موسسه بادبادک تجربه کرده رو میتونه رو تخم مرغاش پیاده کنه .خلاصه ببینم چکار میکنم ..                ...
9 اسفند 1391

پیست اسکی-آذر90

           اینجا پیست اسکی شمشکه که یه پنج شنبه جمعه (آذر90)همراه خاله ثمین -عموسعید -خاله الهه -عمو مهدی دوستای مامانی وبابایی رفتتیم شمشک .راستی اونشب تولد خاله ثمین بود اونم نی نی دخملش تو فروردین به دنیا میاد .فرداش رفتیم پیست .یه عالمه برف بود اهورا کلی راه رفت و برف بازی کرد از اسکی بازی هم خیلی خوشش اومده بود به اسکی بازا هم با تعجب نگاه می کرد.         ...
10 آبان 1391