اهورااهورا، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 20 روز سن داره

خاطرات اهورا با مامانی وبابایی

اهورا وماشین قرمزش

سلام پسرگلم هفته گذشته که با بابایی رفتیم بیرون ، بابایی میخواست یه سوپرایزی داشته باشه .تو هم تو ماشین درحال وروجک بازی بودی( در داشبورد باز وبسته میکردی ، میرفتی زیر صندلی میومدی بالا ....دست به سوئچ میزدی.........) منم که کنترلت میکردم که حواس بابایی به رانندگیش باشه .دیدم که بابایی ماشینو جلوی یه اسباب بازی فروشی که توش پراز ماشینهای رنگاوارنگ ، موتور، سه چرخه ......و یه عالمه اسباب بازی .... یه حدسی زدم چی تو فکرشه ..وقتی رفتیم تو فروشگاه تو وروجک از شدت خوشحالی قدرت انتخاب نداشتی . فکر کنم اونشب سوار همهء ماشینها شدی .عاشق کنجکاویاتم عسل مامانی. ازمیان اون همه ماشین ،بابایی یه ماشین قرمز خیلی خوشکل رو برات خرید...
10 آذر 1390

یکی از مهمترین مراحل رشدم

                سلام پسر خوشکلم عزیز دل مامانی اول از همه خیلی ازت معذرت میخواهم چند وقتیه که به وبلاگت سر نزدم آخه مامانی تو این مدت خییلللللللللللللللللللللللللللی سرش شلوغ بود هم تو اداره هم تو خونه آخه عسل مامانی تو این مدت من و تو  وارد مرحله دیگه ای از زندگی شدیم . آخه تو دیگه بزرگ شدی دیگه 2سال و سه ماهتم تموم شده قرارشد بقول خودت دیگه میمیی نخوری......... خیلی مامانی روزهای سختی بود از نظر روحی هم خودم هم خودت یه جورایی اذیت شدیم ولی پسر خیلی خوبی بودی ، همکاریت خیلی عالی بود.  ( یاد اون روزا بخیر....تو بغلم چقدر آروم میشدی ، دستامو...
9 آذر 1390

تولد 2سالگی اهورا....

  سَللللللااااااااااام پسر مامانی   باور میکنی با تک تک حرفها وحرکاتت من روز به روز بیشتربه وجود روح بزرگی که در کالبد کوچک توست ایمان میاورم     پسر قشنگم تو عشق وقلب منی و تمام لحظات با تو بودن و به تو فکر کردن برام یه دنیاست عزیز دلم                                            تولدت سالگی               &nbs...
10 شهريور 1390

نی نی شگفت انگیز من

  این پِسمَلِ وروجک موقعی که مامانی سرگرم کار بوده رفته تو کمد لباساش . و قیافش خیلی شرمنده است ازاین خرابکاری.......... کف اتاقش پر از لباس واسباب بازیه ..... ...
10 مرداد 1390

9 ماه انتظار زیبا...........

به نام خدای مهربونی که همیشه هوای بچه هارو داره  یه روزی از روزای خدا مامانی وبابایی از خدای مهربون خواستند یکی از فرشتهای کوچولو و پاکشُ بهشون هدیه بده خدای مهربون هم حرفشون گوش کرد و یه فرشته زیبا رو به مامانی اینا هدیه داد خلاصه وقتی مامانی اینا متوجه شدند که یه نی نی دارند یه  وقتی ، از خانم دکتر نوریه ثابت که جراح ومتخصص زنان و زایمانه گرفتند و این خبر و بهشون گفتنند .خانم دکتر پس ازمعاینه لبخندی زد وگفت یه فرشته آسمونی اومد تو زندگیتون .وباید ۹ماه زیبا رو به انتظار باشید و مراقبتهای لازمو به مامانی وبابایی گفتند وتاریخ به دنیا اومدنو ۲۴ تیر تشخیص دادند مامانی و بابایی خیلی زیاد خوشحا...
10 خرداد 1390

اولین نقاشی اهورا

اولین نقاشی همراه با اولین شعر   پسر قشنگم اولین شعری که به زبون آوردی شعر چشم چشم دو ابرو بود که با اون زبون شیرینت میخوندی ودوست داشتی اونو رو کاغذ بکشی پسر هنرمند مامانی .یه روز که با مداد رنگیات تو دفتر نقاشیت خط خطی میکردی وبا خودت هم حرف میزدی (چشم چشم اَبلو -دماغ دهن اَبلو گِدو - حالا گوش بذار -موهاش نشه فراموش- چوب گردن- تن -دست بذار -پا) منو صدا کردی گفتی مامانی چشم چشم دو اَبلو. خیلی برام غیر منتظره وجالب بود که تونستی اینقدر قشنگ شعر تو به تصویر بکشی .خیلی خوشحال شدم سفت بغلت کردم و یه عالمه بهت آفرین گفتم وباهم دیگه اولین نقاشیتو رو در یخچال نصبش کردیم که همش بهش نگاه کنیم بابایی وقتی از ش...
10 ارديبهشت 1390